اگر دشنام دادند ات، مکن نفرین، صبوری کن
زمین، لب وا کنی قطعا، ببلعد اهل دنیا را
فغان کاین غاصبان رذل بی انصاف و بی وجدان
چنان بردند روی خاک اراذل جسم بابا را
من از آن سیلی سنگین، که زهرا خورد دانستم
که خون از چادر خاکی، به مسلخ می برد ما را
عیان کن چهره ات جانا، چه سان رو گیری از حیدر
حجاب و چادر و معجر، چه حاجت چشم مولا را
حدیث از درّ و دریا گو، سخن از مرگ کمتر کن
مبر نام اجل مادر...، «صدا کن زینب اسما را...!»
ز شرم بی جوابی می شکافد لعل لب هر دم
که پیمانت جز این باشد، چه کردی قلب طاها را
یگانه مرد میدان ها، گره افتاده در کارش
غم بی همرهی آخر، کُشد یک مرد تنها را
غزل گفتی و چشمانت، میان بحر خونین خفت
زدی طوفان نگر اینک، چه کردی رنگ دریا را
سید محمد رضی زاده
نظرات شما عزیزان:
مریم
ساعت10:36---31 فروردين 1391
سلام ...خوشحالم که اشخاصی مثل شماهستندباافکاری بزرگ واراده ای قوی که هنوزقلبی سرشارداریدوامیدواربه آینده ای روشن.....مطالبتون خیلی عالی بودمرسییییییییییییییییی...
پاسخ: ممنون از دیدگاهتون از شما خیلی ممنونم